اسماعیل و مادرش در كنار كعبه(2)
اسماعیل و مادرش در كنار كعبه(2)
اسماعیل و مادرش در كنار كعبه(2)
دیدارهای ابراهیم ـ علیه السلام ـ از هاجر و اسماعیل
اسماعیل در كنار مادر مهربانش هاجر، كم كم بزرگ شد، عشایر جْرهم و افراد دیگر، فوق العاده به او احترام میگذاشتند، و در میان آنها نوجوان و جوانی زیباتر و با كمالتر از اسماعیل نبود، او در میان آنها، چشم و چراغ بود، جالب این كه با این كه عشایر جرهم حاضر بودند به خاطر آب زمزم و... كه از اسماعیل به آنها رسیده بود معاش اسماعیل را تأمین كنند، ولی اسماعیل چنین برنامهای را قبول نداشت، بلكه خود به دنبال كار میرفت گاهی با دامدارای و گاهی با صیادی، معاش ساده خود و مادرش را تأمین میكرد، هرگز تن به احتیاج و نگاه كردن به دست دیگران نمیداد.
زندگی او و مادرش بسیار شیرین بود بخصوص وقتی كه ابراهیم گاهی از آنها دیدار میكرد، زندگیشان شیرینتر میشد، نشستن این سه نفر كنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفای دیگری داشت صفایی كه در ظاهر و باطن بود، و هر كس را یارای دستیابی به آن نیست.
اما طولی نكشید كه مادر مهربان اسماعیل، یعنی هاجر این بانوی رنج دیده و مهربان كه گرد پیری به دلش نشسته بود، و چروكهای چهرهاش حكایت از رنجهای طاقت فرسای او میكرد، به لقاء الله پیوست، و اسماعیل آن مادر مهربان، یگانه مونس شبها و روزها و آن مرهم زخمهایش را از دست داد.[1]
به راستی چقدر رنج آور است كه مادری این چنین كنار یگانه یادگارش از دنیا برود و پیوند این دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولی چه باید كرد، این كار دنیای فانی است كه عزیزان را از هم جدا میكند و تا انسان میخواهد كمی به خود سر و سامان بدهد، با تلخی و رنج دیگری روبر میشود كه به قول شاعر:
افسوس كه سودای من سوخته خام است تا پخته شود خامی من عمر تمام است
دودمان جْرهم و عمالقه اسماعیل را تنها گذاشتند، برای او با موافقت خود همسری انتخاب كرده،و اسماعیل با دختر به نام «سامه» ازدواج كرد ابراهیم به شوق دیدار جوانش برای چندمین بار از فلسطین به سوی مكه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و كوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود میگفت تمام این رنجها با دیدار اسماعیل و هاجر، رفع خواهد شد، ولی این بار وقتی نزدیك رسید دید هاجر به پیش نمیآید، كم كم به پیش آمد با زنی روبرو شد كه همسر اسماعیل بود. پس از احوالپرسی فهمید كه هاجر از دنیا رفته است، قلب مهربان ابراهیم به طپش افتاد، به یاد مهربانیهای هاجر اشك ریخت، و از این مصیبت جانكاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعیل پرسید: شوهرت اسماعیل كجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شكار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسیار بد است.
این زن نالایق، اصلاً به ابراهیم پیر و خسته و تازه از راه رسیده احترام نكرد، و حتی با جوابهای بیادبانه خود، دل این مرد خدا را آزرد، ابراهیم هر وقت به آن جا میآمد با همسر مهربانش هاجر روبرو میشد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجری كه شریك غم و شادی شوهر بود، اینكه كه با این زن بیادب روبرو میشود، زنی كه از كمالات انسانی و معنوی بوئی نبرده است، قدر و ارزش هاجر بیشتر احساس میشد، ولی چه باید كرد، دنیا از این ماجراها را بسیار دیده و خواهد دید.
توصیه ابراهیم ـ علیه السلام ـ به انتخاب همسر شایسته
ابراهیم به «سامه» (همسر اسماعیل) گفت، وقتی شوهرت از شكار برگشت به او بگو پیرمردی با این شكل و قیافه به این جا آمد، پس از احوالپرسی هنگام مراجعت گفت؛
عتبه (آستانه) خانهات را عوض كن.
منظور ابراهیم از «عتبه» همسر اسماعیل بود، عتبه یعنی درگاه و آستانه، این تعبیر ابراهیم اشاره به این است؛ همان گونه كه درگاه خدا چون در دارد خانه را از سرما و گرما و امور دیگر میپوشاند و حفظ میكند، همسر انسان نیز باید در حفظ آبرو و شخصیت شوهر بكوشد و حافظ و امین خوبی برای همسر و خاندانش باشد.
ابراهیم به سوی فلسطین برگشت، اما این بار بسیار ناراحت بود، ناراحتی وفات هاجر، دوری اسماعیل، برخورد با همسری ناشایسته و... اما او همه این رنجها را برای خدا و هدف تحمل میكرد، و این خط آزمایش الهی را نیز با كمال صبر و بردباری به پایان رساند.
اسماعیل وقتی كه از شكار برگشت، گویی بوی پدر را احساس كرد، از همسرش پرسید آیا كسی به این جا آمد؟ همسر گفت: پیرمردی به این جا آمد بسیار مشتاق دیدار تو بود، نبودی رفت.
اسماعیل پرسید: هنگام رفتن چیزی نگفت؟
همسر گفت: چرا، هنگام رفتن گفت: «عتبه خانهات را عوض كن.»
اسماعیل غرق در دریای فكر و حزن شد، از یك سو، پدرش را كه از راه طولانی آمده بود ندید، از سوی دیگر از سخن آخر پدر استفاده كرد كه همسرش زن نالایقی است، و حتماً از هاجر مادر مهربانش نیز یاد كرده كه دیگر او نیست تا درد دل خود را به او بگوید...
ولی آن چه كه دل مضطرب اسماعیل را آرام بخش بود، توجه و توكل به خدا بود، اسماعیل فوراً همسرش را طلاق داد[2] و طبق فرموده پدر، همسر دیگر گرفت، ولی این بار سعی كرد كه همسر شایستهای برگزیند، بالأخره در این جهت موفق شد و خدا را شكر كرد كه هم، سخن پدر را انجام داده و هم همسر خوبی نصیبش شده است.
ماهها از این ماجرا گذشت، باز ابراهیم به شوق دیدار فرزندش اسماعیل از فلسطین به سوی مكه رهسپار شد، این راه طولانی را طی كرد، وقتی به مكه رسید، كنار آب زمزم بانویی را دید، او همسر جدید اسماعیل بود، ابراهیم از او پرسید همسرت اسماعیل كجاست؟ او در پاسخ گفت: خدا به تو عاقبت نیك بدهد، همسرم به شكار رفته است.
ابراهیم پرسید: حال و وضع شما چطور است؟ همسر در پاسخ گفت: بسیار خوب است در كمال نعمت و آسایش هستیم، سپس ادامه داد از مركب پیاده شو تا شوهر بیاید، ابراهیم پیاده نشد، همسر بسیار اصرار كرد، ابراهیم عذر آورد، همسر اسماعیل فوراً آب آورد، ابراهیم یك پا روی سنگ زمین و پای دیگر در ركاب مركب، سر و صورتش را با آب شست، و برای زن دعای خیر كرد، و تصمیم گرفت برگردد، هنگام مراجعت به زن گفت: وقتی همسرت از سفر آمد بگو پیرمردی با این شكل و قیافه به این جا آمد و هنگام مراجعت گفت: «به عتبه (درگاه) خانهات توجه و احترام كن و در حفظ او كوشا باش.»
ابراهیم به سوی فلسطین برگشت، وقتی كه اسماعیل از سفر صید آمد، چون همواره به یاد پدر بود، گویا بوی پدر را استشمام كرد، از همسر پرسید كسی به این جا نیامد؟
همسر گفت: پیرمردی به این جا آمد و این جای پای او است كه در سنگ مانده است، اسماعیل از فرط شوق، به جای قدم پدر افتاده و بوسید.
همسر ادامه داد: هر چه اصرار كردم به خانه نیامد، آب برایش بردم، سر و صورت گرد آلودش را شست و هنگام مراجعت گفت: به شوهرت بگو، به عتبه خانهات احترام كن.
اسماعیل از این كه همسر به پدر مهربانی كرده است، و از طرفی پدر سفارش او را نموده، از همسر تشكر كرد و از آن پس بیشتر به همسر شایستهاش مهربانی نمود.[3]
به این ترتیب این پدر و پسر مدتی به یاد هم از فراغ هم میسوختند، و گویا تمرین فراق میدیدند، تا در آینده اگر خواستند برای خدا دست به یك فراق طولانی بزنند برایشان آسان باشد.
همه اینها مقدمه آن بود كه این سرزمین به دست مردان خدا آباد شود، و كعبه، نخستین خانه پرستش خدا كه در طوفان نوح از بین رفته بود، به دست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنا گردد، و وسیلهای برای كشاندن مردم به سوی ایمان و توحید شود، بهتر است كه این جریان روحانی و ملكوتی را با چند بیت از یك غزل پر مغز حافظ پایان دهم:
هان مشو نومید، چون واقف نه ای زاسرار غیب باشد اندر پرده، بازیهای پنهان غم مخور
هر كه سرگردان به عالم گشت و غمخواری نیافت آخر الامر او به غمخواری رسد هان غم مخور
در بیابان گر به شوق كعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر كند خار مغیلان غم مخور
حال مادر فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناك است و مقصد ناپدید هیچ راهی نیست كورا نیست پایان غم مخور
جالب توجه این كه: اسماعیل ـ علیه السلام ـ رد پای پدر را در بیابان پیدا كرد، خم شد و آن را بوسید و به این ترتیب به پدر احترام كرد، و احساسات و عواطف پرشور خود را نسبت به پدر ابراز نمود.
اسماعیل نسبت به مادر نیز بسیار مهربان بود، و مسؤولیت خود را در برابر مادر انجام میداد، وقتی مادرش از دنیا رفت، او را در كنار كعبه (زیر ناودان طلا) به خاك سپرد، و در دور قبر او دیوار كوچكی ساخت تا طواف كنندگان پایشان را روی قبر هاجر نگذارند و به او بیاحترامی نشود.[4] همین برنامه هم چنان تا حال ادامه دارد، و امروز دیوار بزرگتری از سنگ مرمر ساختهاند و طواف كنندگان در بیرون دیوار طواف میكنند، و به این ترتیب خاطره مادر دوستی اسماعیل را زنده نگه میدارند
پي نوشت ها :
[1] . بنابر قول دیگر (چنان كه خواهیم گفت) هاجر پس از پایان ساختمان كعبه از دنیا رفت.
[2] . ناگفته نماند كه: ابراهیم با تجربه، كه در مورد همسر نیز تجربه كافی داشت، در این ملاقات با همسر اول اسماعیل، فهمید كه او شایسته نیست و قابل تربیت نمیباشد. لذا آن دستور را داد، و گرنه در بسیاری از موارد، زنها قابل اصلاح هستند و نباید با مختصر پیش آمدی به فكر طلاق افتاد.
[3] . بحار، ج 12، ص 84 و 85.
[4] . بحار، ج 12، ص 104.
ارسال مقاله توسط کاربر محترم سایت : omidayandh
ae
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}